در خدمت جناب دکتر مولایی هستیم با موضوع مارکتینگ در فرانچایز .مارکتینگ در صنعت فرانچایز واقعاً میتونه کلید موفقیت شما باشه! با ترویج یک برند معتبر و مدل کسبوکار کارآمد، میتونی نه تنها فرانچایزها رو به سمت خودت جذب کنی، بلکه مشتریان وفادار زیادی هم به دست بیاری.
برای صحبت در مورد مارکتینگ صنعت فرانچایز ابتدا باید به درک کاملی از مارکتینگ برسیم سپس به بررسی مارکتینگ در صنعت فرانچایز بپردازیم
متاسفانه مارکتینگ در عامه کشور ما به بازاریابی جا افتاده و این تعریف به هیچ عنوان درست نیست. مارکتینگ (بازاریابی) یکی از اجزای کلیدی هر کسبوکار است که به معرفی و فروش محصولات یا خدمات به مشتریان میپردازد. در این راستا، مفهوم مارکتینگ باید بهدقت درک شود تا بتوانیم تأثیر آن را در صنعت فرانچایز مورد بررسی قرار دهیم.
مارکتینگ در واقع شامل تمام فعالیتها و فرآیندهایی است که به جذب مشتری و ایجاد ارتباط مؤثر با او کمک میکند. فارغ از اینکه در چه زمینهای فعالیت میکنید، این فعالیتها به صورت مداوم در حال انجامند و تاثیر قابل توجهی بر روی موفقیت کسبوکار دارند.
بهعنوان مثال، اگر به تصور خود یک محصول مانند آب معدنی را در نظر بگیریم، میان فرآیندهای مارکتینگ و فروش تفاوتهای روشنی وجود دارد. ممکن است شما برای معرفی این محصول به فروشگاهها و جذب مشتریان تلاش کنید، اما زمانی که مشتری به قفسهی محصولات میرسد و آب معدنی شما را انتخاب میکند، در واقع این انتخاب نتیجهی عملیات مارکتینگ شما بوده است.
در صنعت فرانچایز، مارکتینگ نقشی حیاتی ایفا میکند. برندهای بزرگ موفق در این زمینه از استراتژیهای مارکتینگ پیچیدهای استفاده میکنند تا حضور خود را در بازار تقویت کنند. بهصورت خاص، این برندها با ایجاد ارتباطات قوی با فرانچایزها، برندسازی مؤثر و استفاده از تکنیکهای تبلیغاتی مناسب، سهم بازار خود را افزایش میدهند.
در دنیای امروز، درک درست از مفاهیم مارکتینگ و برندینگ برای هر کسبوکاری امری ضروری است. به طور ساده، میتوان گفت که مارکتینگ مربوط به جذب مشتریان و فروش محصولات است، در حالی که برندینگ به ایجاد هویت و تصویر مثبت از یک برند در ذهن مشتریان مربوط میشود.
مارکتینگ میتواند به عنوان "جسم" یک کسبوکار تصور شود، در حالی که برندینگ "روح" آن است. برای مثال، هنگامی که شما به خرید یک محصول میپردازید، ممکن است به ویژگیهای ملموس آن مانند قیمت و کیفیت توجه کنید، اما احساسات و ارتباطات عاطفی که با برند مرتبط است، در نهایت تصمیم شما را تحت تأثیر قرار میدهد.
برندینگ به کسبوکارها کمک میکند تا ارتباط عمیقتری با مشتریان خود برقرار کنند. این ارتباط میتواند شامل احساساتی باشد که برند در مشتریان ایجاد میکند. برای مثال، خرید یک نوشیدنی از برند کوکاکولا به مشتریان این حس را میدهد که خوشمشرب و باحال هستند، در حالی که پوشیدن لباسهای نایکی میتواند احساسی از توانمندی و موفقیت را به همراه داشته باشد.
اگرچه مارکتینگ و برندینگ دو مفهوم متفاوت هستند، اما باید به یاد داشت که این دو به شدت به یکدیگر وابستهاند و باید در کنار هم عمل کنند. به عبارت دیگر، اگر مارکتینگ نباشد، برندینگ بهتنهایی نمیتواند موفق شود و بالعکس، وجود برند قوی و مثبت بدون استراتژیهای مارکتینگ مؤثر نتیجهای نخواهد داشت.
بحث بر سر راهاندازی برندهای داخلی و چالشهایی که در این مسیر وجود دارد، به وضوح نشاندهنده اهمیت درک درست از مارکتینگ و اهمیت آن در موفقیت کسبوکارهاست. آنگونه که شما اشاره کردید، گاهی اوقات تلاش برای ایجاد یک برند با نامهای سخت یا نامشخص میتواند نتیجه معکوس به همراه داشته باشد. در واقع، نام برند باید بهخوبی قابل تلفظ و به خاطر سپردنی باشد تا بتواند در ذهن مصرفکنندگان ثبت شود.
در سازمانهای مختلف، ساختار مارکتینگ ممکن است متفاوت باشد، اما بهطور کلی، لازم است که یک مدیر مارکتینگ وجود داشته باشد که زیرشاخههایی همانند تیمهای پژوهش و توسعه (R&D) و دیجیتال مارکتینگ را زیر نظر داشته باشد.
یکی از نکات کلیدی این است که برای رسیدن به اهداف مارکتینگ و فروش، نباید این دو را با هم ترکیب کرد. مدیر مارکتینگ باید فقط بر روی تولید لید (سرنخ) متمرکز باشد، در حالی که تیم فروش باید بر روی تبدیل این لیدها به فروش واقعی کار کند. دعوای بین این دو تیم، بهنوعی میتواند به سود کلی سازمان تمام شود، چون به آنها انگیزه میدهد تا بهتر عمل کنند.
لید (سرنخ) به معنای ارتباط اولیه با مشتری است که هنوز به خرید منجر نشده است. وقتی مارکتینگ لید تولید میکند، این لید ممکن است صرفاً تماسهایی باشد که برای اطلاعات بیشتر ایجاد میشود. اگر این لیدها بهدرستی به تیم فروش تحویل داده شوند، آنها میتوانند با تکنیکهای مختلف تبدیل به مشتری واقعی شوند.
مسئله اصلی که ممکن است بین تیم مارکتینگ و فروش بوجود بیاید، بحث کیفیت لیدها است. اگر تیم فروش احساس کند که لیدهایی که از تیم مارکتینگ دریافت کردهاند، بیکیفیت هستند، این موضوع میتواند باعث بروز تنش شود. در این حالت، مارکتینگ میکوشد تا کیفیت لیدها را افزایش دهد و در عوض، تیم فروش نیز باید نرخ تبدیل خود را بالا ببرد.
دیجیتال مارکتینگ بهعنوان یکی از ترندهای مهم روز، به بخشی جداییناپذیر در استراتژیهای مارکتینگ تبدیل شده است. در این بخش، باید به استفاده از ابزارهای مختلف دقت کرد. هر کدام از این ابزارها (از جمله شبکههای اجتماعی، ایمیل مارکتینگ، و SEO) مزایای خاص خود را دارند و مارکترها باید قادر باشند تا ابزار مناسب خود را با توجه به نیازها و اهداف کسبوکار انتخاب کنند.
همچنین، هیچ زمان نباید به یک ابزار خاص وابسته شد. یک مارکتر موفق باید آگاه باشد که هر روز ابزارها بهروز میشوند و او باید بتواند با تغییرات هماهنگ شود.
بحث بر سر راهاندازی برندهای داخلی و چالشهایی که در این مسیر وجود دارد، به وضوح نشاندهنده اهمیت درک درست از مارکتینگ و اهمیت آن در موفقیت کسبوکارهاست. آنگونه که شما اشاره کردید، گاهی اوقات تلاش برای ایجاد یک برند با نامهای سخت یا نامشخص میتواند نتیجه معکوس به همراه داشته باشد. در واقع، نام برند باید بهخوبی قابل تلفظ و به خاطر سپردنی باشد تا بتواند در ذهن مصرفکنندگان ثبت شود.
در سازمانهای مختلف، ساختار مارکتینگ ممکن است متفاوت باشد، اما بهطور کلی، لازم است که یک مدیر مارکتینگ وجود داشته باشد که زیرشاخههایی همانند تیمهای پژوهش و توسعه (R&D) و دیجیتال مارکتینگ را زیر نظر داشته باشد.
یکی از نکات کلیدی این است که برای رسیدن به اهداف مارکتینگ و فروش، نباید این دو را با هم ترکیب کرد. مدیر مارکتینگ باید فقط بر روی تولید لید (سرنخ) متمرکز باشد، در حالی که تیم فروش باید بر روی تبدیل این لیدها به فروش واقعی کار کند. دعوای بین این دو تیم، بهنوعی میتواند به سود کلی سازمان تمام شود، چون به آنها انگیزه میدهد تا بهتر عمل کنند.
لید (سرنخ) به معنای ارتباط اولیه با مشتری است که هنوز به خرید منجر نشده است. وقتی مارکتینگ لید تولید میکند، این لید ممکن است صرفاً تماسهایی باشد که برای اطلاعات بیشتر ایجاد میشود. اگر این لیدها بهدرستی به تیم فروش تحویل داده شوند، آنها میتوانند با تکنیکهای مختلف تبدیل به مشتری واقعی شوند.
مسئله اصلی که ممکن است بین تیم مارکتینگ و فروش بوجود بیاید، بحث کیفیت لیدها است. اگر تیم فروش احساس کند که لیدهایی که از تیم مارکتینگ دریافت کردهاند، بیکیفیت هستند، این موضوع میتواند باعث بروز تنش شود. در این حالت، مارکتینگ میکوشد تا کیفیت لیدها را افزایش دهد و در عوض، تیم فروش نیز باید نرخ تبدیل خود را بالا ببرد.
دیجیتال مارکتینگ بهعنوان یکی از ترندهای مهم روز، به بخشی جداییناپذیر در استراتژیهای مارکتینگ تبدیل شده است. در این بخش، باید به استفاده از ابزارهای مختلف دقت کرد. هر کدام از این ابزارها (از جمله شبکههای اجتماعی، ایمیل مارکتینگ، و SEO) مزایای خاص خود را دارند و مارکترها باید قادر باشند تا ابزار مناسب خود را با توجه به نیازها و اهداف کسبوکار انتخاب کنند.
همچنین، هیچ زمان نباید به یک ابزار خاص وابسته شد. یک مارکتر موفق باید آگاه باشد که هر روز ابزارها بهروز میشوند و او باید بتواند با تغییرات هماهنگ شود.
برای موفقیت در دیجیتال مارکتینگ، نیاز است که به چند استراتژی کلیدی توجه کرد:
شما به نکتهی بسیار مهمی اشاره کردید: مسئلهی ارزشگذاری در خرید و اینکه چرا مشتری باید به برند ما اعتماد کند و برای خدمات یا محصولات ما هزینه کند. در دنیای دیجیتال امروز، مشتریان بهخصوص جوانترها به شدت حواسشان به تجربهای است که از برندها دریافت میکنند و تنها با توجه به قیمت، تصمیم به خرید نمیگیرند. کلید طلایی در مارکتینگ امروز، برقرار کردن ارتباط واقعی و پایدار با مخاطب است.
حضور در زندگی مردم بهعنوان یک برند، به معنای ماندن در ذهن آنها از طریق ارتباطات مستمر و معنادار است. این یعنی اینکه ما نباید در یک مقطع زمانی به تبلیغ بسنده کنیم و سپس فراموش شویم. باید بهطور مداوم در دسترس مشتریان باشیم و نیازهای آنها را بشناسیم و پاسخ دهیم. این در واقع، پیوندی است که فراتر از یک خرید ساده، ایجاد میکند و به تعهدی دوطرفه بین برند و مشتری منجر میشود.
اینکه فروش را آغاز یک تعهد میدانید، بسیار مهم و حیاتی است. صداقت در فرآیند فروش و بازاریابی میتواند یکی از بزرگترین مزیتها باشد. اگر شما بتوانید به طور صادقانه با مشتریان خود تعامل کنید، آنها نیز به شما اعتماد خواهند کرد. همانطور که اشاره کردید، تکنیکهای گوناگون وجود دارد، اما در نهایت، صداقت است که مشتریان را جذب میکند.
مدیرانی که به صداقت و شفافیت در روابط خود پایبندند، اغلب نتایج بهتری کسب میکنند. وقتی یک برند به مشتریان خود بهعنوان انسانهایی با نیازها و مشکلات واقعی نگاه میکند، بهمراتب بهتر میتواند به حل این نیازها کمک کند.
شما به روشی اشاره کردید که برخی از برندها با دعوت از اینفلوئنسرها، واینرها و تیسترها، به شرایطی میرسند که تنها در یک مدت زمان کوتاه معروف میشوند. این نوع بازاریابی ممکن است در کوتاهمدت نتایج خوبی به همراه داشته باشد، اما اغلب بدون ساختن یک پایگاه دائمی مشتری، تنها موقتی و سطحی است. اینجاست که مفهوم "فروش آغاز یک تعهد" تطبیقپذیری بیشتری پیدا میکند، زیرا برندها باید به این فکر کنند که چطور میتوانند بعد از این فاز ابتدایی، ادامهی ارتباط با مشتریان را حفظ کنند.
در زمینه کانسر بییر در آمریکا، برندها با ارائه محصولات باکیفیت و ارتباطات موثر با مشتریان، توانستهاند برندهای قوی و وفاداری بسازند. این برندها نه تنها بر روی تبلیغات و فروش تمرکز نکردند، بلکه بهطور مداوم در تلاش بودند تا تجربه مشتری را ارتقا دهند و به نیازهای واقعی آنها پاسخ دهند.
این روش نه تنها باعث وفاداری بیشتر مشتریان میشود، بلکه به برندها کمک میکند تا بهطور پایدار رشد کنند و در گفتمان بازار جایگاه خود را تثبیت کنند.
در دنیای رقابتی امروز، موفقیت برندهای معروف مانند مکدونالد و برگر کینگ نشاندهنده اهمیت اصول بازاریابی مناسب است. این برندها علیرغم داشتن کیفیت پایینتر نسبت به بسیاری از رقبای محلی، توانستهاند فروش فوقالعادهای داشته باشند. برای مثال، مکدونالد تنها در یک لحظه میتواند میلیاردها تومان درآمد داشته باشد. این عملکرد عالی ناشی از چندین عامل کلیدی است:
مکدونالد فهمیده است که برندسازی فراتر از صرفاً فروش محصول است. آنها با ایجاد احساس خوب در مشتریان و ارتباط معنادار با برند، بازار را در دست گرفتهاند.
این برندها تیمهای تحقیقاتی قدرتمندی دارند که به آنها کمک میکنند تا به درک عمیقی از ترجیحات مشتریان برسند. این اطلاعات به آنها این امکان را میدهد که مشتریان را در هر کجا و در هر زمان هدف قرار دهند.
مکدونالد و برگر کینگ به خوبی متوجه شدهاند که باید محصولات خود را در دسترسترین مکانها و با قیمتی رقابتی ارائه دهند. این نکته به وفاداری مشتریان و افزایش فروش کمک شایانی میکند.
احساساتی که مشتریان هنگام خرید و مصرف محصولات این برندها دارند، کلیدی برای موفقیت آنهاست. تجربهای که این برندها به مشتریان ارائه میدهند، به طور مستقیم بر روی تصمیم خرید آنها تأثیر میگذارد.
یک ایراد بزرگ در بازار ایران، تمرکز صرف بر روی تولید محصولات با کیفیت بدون توجه به بازاریابی و فروش است. برای موفقیت در هر صنعتی، نیاز است که شرکتها به بازاریابی و استراتژیهای فروش نیز توجه ویژهای داشته باشند.
مکدونالد به عنوان یک الگوی بنچمارک در صنعت فستفود، نشاندهندهی چگونگی موفقیت در بازارهای رقابتی است. اما برای اینکه ما نیز در بازار ایران به موفقیتهای مشابهی دست پیدا کنیم، نیاز داریم که درک و آگاهی درستی از بیزنس و اصول بازاریابی پیدا کنیم. متأسفانه، ما هنوز به اندازه کافی در این زمینه آموزش دیدهایم و این نیازمند اصلاح و تغییر است.
دنیا به سرعت در حال تغییر است و ما باید با این تغییرات هماهنگ شویم. دانستن اینکه تجربیات گذشتهمان نمیتواند به تنهایی راهگشا باشد، اولین گام در رشد و توسعهی کسبوکار است. باید به سمت یادگیری و بهروزرسانی اطلاعات خود حرکت کنیم.
یکی از بزرگترین چالشهایی که در سازمانها وجود دارد، عدم ادامه دادن به تلاشها و تجربیات است. اگر ما واقعاً به رسیدن به هدفهایمان متعهد هستیم، باید یاد بگیریم که چگونه تا انتها پیش برویم و تسلیم نشویم. استمرار در کار و به کارگیری آموختهها از مهمترین عوامل موفقیت محسوب میشود.
برای رسیدن به قلههای موفقیت، لازم است که به آموزش دیدن و کسب دانش اهمیت بدهیم. تنها تجربه کافی نیست بلکه باید آن را با دانش علمی و رویکردهای بهروز ترکیب کنیم. طبق بررسیها، افراد و سازمانهایی که بر روی آموزش و یادگیری سرمایهگذاری میکنند، عموماً نتایج بهتری را به دست میآورند.
در حوزهی بازاریابی، تدریس به مدت ۱۶۰ ساعت میتواند به افراد کمک کند تا درکی عمیقتر از تاکتیکها و استراتژیها پیدا کنند. استفاده از ماتریسهای مدیریتی و بیزنس استراتژیهای مختلف (کلاسیکال و نوین) میتواند به سازمانها کمک کند تا با وضعیتهای پیچیدهی بازار بهتر برخورد کنند.